شخصی از پرودگار درخواست نمود تا به او بهشت وجهنم را نشان دهد.خداوند پذیرفت. او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، ناامید ودر عذاب بودند.هر کدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلندتر از بازوی انها بود طوری که نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند!
عذاب آنها وحشتناک بود آنگاه خداوند گفت اکنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد.دیگ غذا جمعی از مردم همان قاشقهای دسته بلند .ولی درانجا همه شاد و سیر بودند.
مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند با آنکه همه چیزشان یکسان است؟خداوند تبسم کرد و گفت:خیلی ساده است در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند.هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری میگذارد چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذا بگذارد.
آیا ما این چنین زندگی می کنیم؟؟؟
تاریخ : چهارشنبه 91/10/27 | 10:2 صبح | نویسنده : | نظرات ()